شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچ کدام پایه ندارد، اساس این است که ملّتى خود بخواهد سربلند و سرفراز، پیروز و پیشرو باشد، یا بر عکس خودش تن به ذلّت و زبونى و شکست در دهد.
به نام او برای او به یاد او
تحول بمعنای تغییر است. کسی می تواند تحول وتغییر ایجاد کند که نسبت به شرایط موجود تسلیم نشود و البته اعتراضی که میکند هم سطحی نباشد بلکه عمقی به قضیه نگاه کرده و موشکافی انجام بدهد، ودر نهایت با شجاعت آن نگاه عمیق را به جامعه منتقل کند. اگر کسی بخواهد اوضاع موجود را توجیه کند و از آن دفاع کند و به نوعی مقهور وضع موجود باشد او نمیتواند تحول ایجاد کند. انسان تحولخواه یا به تعبیری انسان انقلابی، انسانی است که متفاوت بودن را عمیقاً دنبال کند و دوست نداشته باشد فقط یک تغییر اندک ایجاد کند. و البته این همّت در هر کسی نیست. بسیاری از آدمها مصلحت اندیش هستند و بیشتر منافع خودشان را میبینند و لذا فقط به دنبال تغییرات اندک هستند. بسیاری از آدمها اصلاً عمیق نگاه نمیکنند و بسیاری جرأت اظهار نظر ندارند. به عنوان مثالی از جرأت نداشتن میتوان به داستان پادشاهی اشاره کرد که لباسی بر تن نداشت اما همه از ترس اینکه متهم نشوند، چیزی نمیگفتند ولی ناگهان کودکی از روی اخلاص گفت: «پادشاه که اصلاً لباس ندارد» و گویا حرف دل همه را زد و همین حرف همه را به هم ریخت. انسان تحول خواه، صفا و صداقت و صراحت آن کودک را دارد. یک دفعهای تلنگری میزند که باعث میشود همه، آن چیزی که پشت پوسته ظاهریشان پنهان کرده بودند، بیرون بریزند و البته در این راه باید مشقتهای فراوانی هم کشید چون همیشه جامعه این قدر آمادهی پذیرش نیست. بعد از این مقدمه، دلم میخواهد این حرف رابزنم: جامعه باید چراغ به دست، به دنبال نخبگانی باشد که بتوانند تحول ایجاد کنند. اینطور نیست که هرکسی مشهور شد، یا هر کسی که تجربهی مدیریت داشت، یا هر کسی که علم داشت بتواند تحول ایجاد کند. برخی افراد هستند که سی سال سابقهی مدیرت دارند اما اصلاً قدرت تحلیل ندارند و نمیتوانند مسائل را درست تشخیص دهند. ممکن است کسی علم داشته باشد اما قدرت تحلیل نداشته باشد و ژرفنگر نباشد. از اینجا به بعد وارد بحث اصلی می شوم، اگر کسی به امور خیریه مشغول شود و سرش را بالا نگیرد تا ببیند ریشهی مشکلاتی مثل فقر در کجاست، و تبدیل شود به یک آدم غیر سیاسی و بگوید من به استکبار جهانی و صهیونیسم و سرمایهداران زالوصفت کاری ندارم، به اسلام و مسلمین هم کاری ندارم و فقط به چند تا فقیر و مستمند کمک میکنم، این آدم یک آدم جهادی و انقلابی نیست، بلکه یک آدم خوب است اما در سطح پایین. باید ریشهی فقر را پیدا کرد و آن را از بین برد. البته نه اینکه به فقیر کمک نکنیم و بنیادهای خیریه نداشته باشیم. مانند امیرالمؤمنین(ع) که ریشهی فقر را در نبرد با معاویه میدید و اهل جهاد بود، اما خودش هم شبها میرفت و به یتیمان خرما میداد. خرمارسانی امیرالمؤمنین(ع) ارزش دارد که اهل جهاد و مبارزه با ریشهی فقر هم بود. او میدانست که ریشهی فقر در کفر و نفاق و فساد است. در مورد مردم سومالی چنین مصداقی صدق می کند، آدم انقلابی و ژرف نگر تا قحطی مردم سومالی را می بیند نبایستی سریع در کنار هر پایگاه بسیج و یا مسجدی چادر علم کرده وشروع به جمع آوری پول و یا احتیاجات الان و حال حاضر مردم مسلمان سومالی کند، بلکه در ابتدا دست در فکرش می کند و ریشه قحطی مردم سومالی را ردیابی کرده وسپس در صورت لزوم دست در جیبش می کند. در ابتدا راه حلی اساسی و بنیادی پیدا کرده و بعد از اینکه افق دوردست را برنامه ریزی کرد سراغ حال حاضر مردم سومالی می رود. فیلم سقوط شاهین سیاه به کارگردانی ریدلی اسکات، بدون شک یکی از قدرتمندترین فیلمهای ساخته شده در ژانر جنگ است. اثری به غایت خوش ساخت و ماهرانه درباره دسته ای از سربازان آمریکایی سازمان ملل در کشور سومالی که با گروهی از اشرار محلی سومالیایی درگیر می شوند و کشته می شوند این اتفاق در سال 1993 افتاده است و چیزی که این فیلم را هیجان انگیز و دیدنی میکند این است که حوادث فیلم به هیچ وجه خیالی نیستند. قصد تفصیل و یا نقد این فیلم را ندارم، البته سفارش می کنم این فیلم را تماشاکنید تا به عمق بی عرضگی مردم مسلمان سومالی پی ببرید و آن وقت متوجه می شوید که از سال 1993 تا 2011 کامیون های آذوقه به این کشور جاری بودند، و الان ریشه دوانده و دیگر قابل جبران و تامین نیست. گاهی اوقات به فکر فرو می روم و از خدای خود می پرسم: ای خدای مهربان، چرا اینقدر مسلمانان مظلوم، فقیر و توسری خور هستند!!! ناگهان وصل شدم به آیه 11 سوره مبارکه رعد:لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللهُ بِقَوْم سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَال ترجمه:براى انسان مأمورانى است که پى درپى، از پیش رو، و از پشت سرش او را از فرمان خدا] حوادث غیرحتمى[ حفظ مى کنند; و خداوند سرنوشت هیچ قومى (و ملّتى) راتغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را در (وجود) خودشان است تغییر دهند. و هنگامى که خدا براى قومى (به خاطر اعمالشان) بدى (و عذاب) بخواهد، هیچ چیز مانع آن نخواهد شد; و جز خدا، (نجات دهنده و) سرپرستى نخواهند داشت.(حتما سفارش می کنم تفسیر آنرا مورد تفقد قرار بدهید.) این قانون که یکى از پایه هاى اساسى جهان بینى و جامعه شناسى در اسلام است، به ما مى گوید که مقدّرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شماست و هر گونه تغییر در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اوّل به خود آنها بازمى گردد. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچ کدام پایه ندارد، اساس این است که ملّتى خود بخواهد سربلند و سرفراز، پیروز و پیشرو باشد، یا بر عکس خودش تن به ذلّت و زبونى و شکست در دهد. حتّى لطف خداوند یا مجازات او بى مقدّمه دامان هیچ ملّتى را نخواهد گرفت، بلکه این اراده و خواست ملّت ها و تغییرات درونى شان است که آنها را مستحقّ لطف یا مستوجب عذاب خدا مى سازد.به تعبیرى دیگر، این اصل قرآنى که یکى از مهم ترین برنامه هاى اجتماعى اسلام را بیان مى کند به ما مى گوید هر گونه تغییر برونى متّکى به تغییر درونى ملّت ها و اقوام است و هر گونه پیروزى و شکستى که به قومى رسید از همین جا سرچشمه مى گیرد. بنابراین آنها که همیشه براى تبرئه خویش به دنبال عوامل برونى مى گردند و همواره قدرت هاى سلطه جو و استعمارگر را عامل بدبختى خود مى شمارند سخت در اشتباهند، زیرا اگر این قدرت هاى جهنّمى پایگاهى در درون یک جامعه نداشته باشند کارى از آنان ساخته نیست. مهم آن است که پایگاه سلطه جویان و استعمارگران و جبّاران را در درون جامعه خود درهم بکوبیم تا آنها هیچ راهى براى نفوذ نداشته باشند.آنها به منزله شیطانند و مى دانیم شیطان به گفته قرآن بر کسانى که عِبادُ اللهِ المُخلَصین هستند راه ندارد; او تنها بر کسانى چیره مى شود که پایگاهى در درون وجود خود براى شیطان ساخته اند.
این اصل قرآنى مى گوید که براى پایان دادن به بدبختى ها و ناکامى ها باید دست به انقلابى از درون بزنیم; یک انقلاب فکرى و فرهنگى، یک انقلاب ایمانى و اخلاقى. و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختى ها باید به جستجوى نقطه هاى ضعف خویشتن بپردازیم و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق، از دامان روح و جان خود بشوییم; تولّدى تازه پیدا کنیم و نور و حرکتى جدید، تا در پرتو آن بتوانیم ناکامى ها و شکست ها را به پیروزى مبدّل سازیم، نه اینکه این نقطه هاى ضعف ـ که عوامل شکست است ـ در زیر پوشش هاى خودخواهى مکتوم بماند و به جستجوى عوامل شکست در بیرون جامعه خود در بیراهه ها سرگردان بمانیم. تاکنون کتاب ها یا مقالات بسیارى درباره عوامل پیروزى مسلمانان نخستین و عوامل عقب نشینى مسلمانان قرون بعد نوشته شده است که بیشتر بحث هایشان به کاوش در سنگلاخ و بیراهه مى مانَد. اگر بخواهیم از اصل مزبور که از سرچشمه وحى به ما رسیده الهام بگیریم، باید هم آن پیروزى و هم آن شکست و ناکامى را در تغییرات فکرى و عقیدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانان بجوییم و نه غیر آن. در انقلاب هاى معاصر از جمله انقلاب ملّت ما (ایران)، انقلاب الجزایر، انقلاب افغانستان و مانند آن به روشنى حاکمیّت این اصل قرآن را مشاهده مى کنیم.یعنى بى آنکه دولت هاى استعمارى و ابرقدرت هاى سلطه گر روش خود را تغییر دهند، هنگامى که ما از درون دگرگون شدیم همه چیز متحوّل شد.به هر حال این درسى است براى امروز و فردا و فرداهاى دیگر، براى همه مسلمانان و همه نسل هاى آینده. و مى بینیم تنها رهبرانى پیروز و موفّق شدند که ملّت خود را بر اساس این اصل رهبرى کردند و دگرگون ساختند. تاریخ اسلام و تاریخ معاصر مملوّ از شواهدى بر این اصل اساسى و جاودانى است. در آخر این جمله را به یادگار داشته باشید: جامعه مهدوی در پرتو جامعه متحول تشکیل خواهد شد.