آب سرد کن چهار شیری در خیابان کشاورز جنب بانک پارسیان ام. 20 روزی بود که با توجه به ماه رمضون سرم خلوت شده و هیچ کس بهم توجه نمی کنه. احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. خدا خدا می کردم تا ماه رمضون تموم بشه و دوباره بهم توجه کنند! روز جمعه 23 رمضونه، صبح از خواب بلند شدم و مثل روزهای دیگه غمناک طوری، زل زده بودم به پیاده رو. احساس کردم هر چه زمان به ظهر نزدیک تر میشه تراکم آدم ها زیاد تر می شند. آفتاب داغ هم چنان به سرم می خورد که بخارپز شده بودم. چند بار با خودم گفتم مگه امروز جمعه نیس! مگه رمضون نیس! پس این همه آدم؟! وای خدای من! تعداد مراجعه کنندگانم زیاد شده بود. از کوچک و بزرگ بسمت من میاند و کار بجایی رسیده بود که صف کشیده بودند. تا حالا اینقدر دور و ورم شلوغ نشده! آدم ها آب نمی خوردن اما از دلتنگی نجات یافته بودم. خیلی خوشحال بودم. توی این اوضاع شلوغ برام سوال شد چه خبره؟ از پچ پچ جمعیت و داد و فریادهایی که می کردند متوجه شدم روز قدسه!!!